اتاق آبی ....



- یه جور خیلی بدی دلم گرفته و و تو تنهایی خودم غلت می زنم . فکر میکنم که ....
با دوستی حرف می زدم . میگفت یه زمان به جایی رسیده بودم که اگه میشد می رفتم رو پشت بوم خونمون یه اتاق برای خودم می ساختم تا هیچ کس رو نبینم .

چقدر دلم می خواست روی یک پشت بوم من هم یک اتاق داشتم . شاید آبی . یک اتاق آبی که مال خودم باشه و اون تو من هم برای خودم باشم . یک اتاق که یک پنجره اش رو به طلوع خورشید باز بشه و یک دیگش به غروب . موسیقی گوش بدم و کتاب بخونم و نقاشی کنم . طرح به طرح . این روزها دلم می خواهد فقط برم . انقدر برم که با آخر دنیا برسم و خدا رو ببینم . با مشت به سینش بکوبم و بگم هرگز به خاطر اینکه تنهام گذاشتی نمی بخشمت . تو چشماش نگاه کنم و بهش بگم تو هم سهمم رو از من دریغ کردی . حتی خودت رو . مگه نمی گفتی بخشایش تو وسیعه . اونقدر که از تصور بشر فراتره . مگه نمی گفتی تو عاشق اولی و آخر . اونقدر که اگر بشر می دونست که چقدر دوستش داری هرگز از تو رو بر نمی گردوند . مگه تو اینها رو نگفتی ؟؟؟ تو هم با ما نبودی . تو هم با ما نبودی .

امروز وقتی به سمت خونه می آمدم هر چقدر که نزدیک تر می شدم دلم می خواست دیرتر برسم . اونقدر که هرگز نرسم . دلم می خواست پاهام به سمت اتاق آبی خودم می رفت . یه اتاق که مال من باشه و من هم درش مال خودم . یه اتاق با دو تا پنجره سهم زیادیه ؟؟؟ زیاده خواهیه ؟؟؟

دوست داشتم رو دیوار اتاقم خودم طرح می زدم . قلموم رو می بوسیدم به مرکب آغشته می کردم از قله طرحم موجی از عشق به زمین می کشیدم . با رقص قلموم به دیوار عشق بازی می کردم . با رقص اول طپش یک قلب . با رقص دوم جوشش خون . با رقص سوم سرو افراشته . با رقص بعد طلوع چشمان . و بعد آواز مهر و بعد نوای ساز . و رقص دستان قلب به طپش در آمده و لرزش تارها . و پریشانی هزاران تار موی در حال پرواز .... از رقص اول به سیم آخر .... و سماء

طرح تار زن دیوار اتاقم معلق دربیکران دنیای عرفان و عشق . و بعد مجمعی از دراویش و حلقه عشاق .... چقدر دلم یک اتاق ابی می خواست .

کاش می تونستم رو پشت خونمون یک اتاق بسازم برای تنهایی هام . 
 


نظرات 4 + ارسال نظر
آقا طيب چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:59 ق.ظ

سلام.چه قشنگ و آروم و لطيف و ساده .دم شما بهار.اردی بهشتش راستکی.جدا توقع زيادی نيست.چی بگم.من ميفهمم چی ميگی فک کنم.اما خوب اعتقاد دارم کنار اومدن با شررايط موجود و آبی کردنشون هم خيلی سخت نيست.مرسی که ميخونی بلاگمو ساده.چه ساده ايی تو.حق داری لينک بدی.حق داری لينک برداری.حق داری شعر بنويسی تو بلاگم حق داری مطلبامو کم و زياد کنی.هر کار عشقت ميکشه بکن.اگه برا هر کدوم احتياج به ژسوردم داشتی برام کامنت بذار.هی هی ساده تو از کدام دياری که هنوز.......بگذريم.من خيلی کم اينور اونور کامنت ميذارم اين روزا.چی اينجا صدامو در اورد نميدونم.راستی ما پنج شمبه يه جلسه شعر داريم که تو يه اتاق بر پا ميشه که بهش ميگن اتاق آبی.اگه خواستی...البت من هيچ کارم و احتمالا هم نيستم.يا عشق.

آقا طیب پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:41 ق.ظ http://www.divarha.persianblog.com/

برید به این ادرس و امار جلسه رو بگیرید.مخلصیم.و متااسف که نیستیم.یا عشق.

مسعود پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:15 ب.ظ http://bidad.blogsky.com

سلام
بازم زیبا نوشتی

آرش یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 06:17 ب.ظ http://www.arashabdi.com

نقاشی جالبیست. زنی در زندان اتاق آبی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد