بیدارى

 
بهاره فریس آبادى
 
دلم که شور مى زند
یعنى که خبرى نیست
که بخوابم باید تخت
آنقدر بلند که بیدارى ام با…
دلم که تند مى زند
دویده ام یعنى
خبرى نیست که بایستم
که چشم بدوزم به راه که؟
دلم که مى زند
مى زنى ام یعنى
که راه بیفتم از نو به خواب
تخت هم که اگر نیست
افتاده ام از پا سخت
به باد هر چه مى زنى ام باز
دلم که مى بُرد از جا
به خواب هم نمى رود انگار.
 
نقل از روزنامه شرق
مورخ ۲۲/۴/۸۵
نظرات 5 + ارسال نظر
خرس سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:15 ب.ظ http://www.mehrabun.blogfa.com

به به بعد از سالها چشممون به جمال آپدیت سایتتون روشن شد. به به ... نه اصلا کی به کیه...بخ بخ...

آنی سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:05 ب.ظ http://yekroohetanha.blogsky.com

دلم برات تنگ شده جونم....میخوام ببینمت نمیتونم

مهربون شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:44 ب.ظ

سلام اخوی
بابا عروس خانم نشده بودی بیشتر مینوشتی
این آقا دوماد چه کرده با این عروس خانم ما که نوشتن یادش رفته دیگه. بابا نگرانیم آخه...از خودت از زندگیت از رابطه با همسرت کمی بنویس دیگه. لا اقل تو مهربون برام بنویس. گفتم بهت اخوی...من آدم بی تجربه ای نیستم و به درد میخورم ها...بدخواهت هم که نیستم...آرزوی سعادتت رو هم که دارم...پس دیگه چی...یالا دیگه...منتظرم بنویسی تا از نگرانی در بیام.
پس فعلا در پناه حق.

خانوم یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:47 ب.ظ http://khan00m.blogsky.com

قشنگ بود

شاید فلسفه (خدا بیامرز) جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ

سلام خوبی؟
من که وبلاگم حک شد دیگه از دلو دماغ افتادم
خوبه که شما ادامه میدین موفق باشید
روح الله آمدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد