بهاره فریس آبادى
دلم که شور مى زند
یعنى که خبرى نیست
که بخوابم باید تخت
آنقدر بلند که بیدارى ام با…
دلم که تند مى زند
دویده ام یعنى
خبرى نیست که بایستم
که چشم بدوزم به راه که؟
دلم که مى زند
مى زنى ام یعنى
که راه بیفتم از نو به خواب
تخت هم که اگر نیست
افتاده ام از پا سخت
به باد هر چه مى زنى ام باز
دلم که مى بُرد از جا
به خواب هم نمى رود انگار.
نقل از روزنامه شرق
مورخ ۲۲/۴/۸۵
به به بعد از سالها چشممون به جمال آپدیت سایتتون روشن شد. به به ... نه اصلا کی به کیه...بخ بخ...
دلم برات تنگ شده جونم....میخوام ببینمت نمیتونم
سلام اخوی
بابا عروس خانم نشده بودی بیشتر مینوشتی
این آقا دوماد چه کرده با این عروس خانم ما که نوشتن یادش رفته دیگه. بابا نگرانیم آخه...از خودت از زندگیت از رابطه با همسرت کمی بنویس دیگه. لا اقل تو مهربون برام بنویس. گفتم بهت اخوی...من آدم بی تجربه ای نیستم و به درد میخورم ها...بدخواهت هم که نیستم...آرزوی سعادتت رو هم که دارم...پس دیگه چی...یالا دیگه...منتظرم بنویسی تا از نگرانی در بیام.
پس فعلا در پناه حق.
قشنگ بود
سلام خوبی؟
من که وبلاگم حک شد دیگه از دلو دماغ افتادم
خوبه که شما ادامه میدین موفق باشید
روح الله آمدی