تنهایی تنفر انزجار



امروز به احترام تنهایی خودم ساعت ها سکوت کردم . فریادهای بغض آلود زیادی رو بلعیدم .

چه درونم تنهاست

ما فکر میکنیم دزدها آدمهای بدیند .

ما فکر می کنیم اونهایی که اختلاص می کنند آدم های بدنید .

سیاست مدارها و آدم های قدرت پرست بدند .

ما همیشه نوک انگشتمون رو به سمت متهمین آشکار می گیریم و هر بار هم میگیم چه آدم های بدی ...

اما گاهی همان آدم های مدعی میشند مثل زالو .

می افتند به روی شاهرگ حق دیگران و قطره قطره حقشون رو می میکند تا از سیری باد کنند و در یک خلسه خمار آلود فرو برند...

راجب بعضی حیوانات شنیدم که طعمه هاشون رو خودشون پرورش می دهند ...

چه دنیای زشت و نکبت باری

چه دنیای زشت و نکبت باری

چه  دنیای زشت و نکبت باری

ازش متنفرم     متنفرم    متنفرم  ....

ماجرای یک دیدار



علی رغم اینکه شهر ما شهر زشتیه اما گاهی درش اتفاق های قشنگی می افته . مثل طلوع یک ماه . یک ماه منیر . ماه منیری که نگاه مهربانی داره . کلام با صفا و دستانی صادق و حجابی فاخر .
ماه منیر که جمال خورشید گونه داره . به بکری و زلالی آب . تا حالا دقت کردید که بعضی ها مثل یک حوض پر از آب می مونند  دلت می خواهد بنشینی کنارشون با موج های سطح‌ آب بازی کنی . خنکی آب به وجدت بیاره .  ماهی های قرمز کوچولویی که درش شنا می کنند با حرکت دستت روی آب جمعشون به رقص در بیاد . کوچولویی ها می ترسن بزرگترها می خندد از ترس نی نی هاشون بعد همگی حلقه می شند و عمو زنجیر باف بازی می کنند .... بعضی ها واقعا دلشون انقدر با صفاست . ماه منیرهایی که مثل خورشیدند ...

راستی تئاتر داغ پوست رو دیدید . این رو گفتم که بگم من دعوت شدم و دیدم !!!


...
این متن رو یک هفته پیش نوشته بودم ولی هنوز فرصت ارسال نداشتم . با یک هفته تاخیر بخونید لطفا .


همیشه ایام بر شما خوش .




میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کف کودک .

طلسم معجزتی
مگر پناه دهد از گزند خویشتنم
چنین که دست تطاول به خود گشاده
منم ...!

دل مرده



از بس که ملول از دل دلمرده خویشم
هم خسته بیگانه هم آزرده خویشم

این گریه مستانه من بی سببی نیست
ابر چمن تشنه و پژمرده خویشم

گلبانگ ز شوق گل و شاداب توان داشت
من نوحه سرای گل افسرده خویشم....