راستی روح سهراب سپهری هم شاد ...

 

به نام حق
به نام آنکه دوستی را آفرید، عشق را ، رنگ را ... به نام آنکه کلمه را آفرید.
و کلمه چه بزرگ بود در کلام او و چه کوچک شد آن زمان که میخواستم از او بگویم.
سالهاست دچارش هستم. و چه سخت بود بیدلی را ، ساختن خانه ای در دل.
و این دل بینهایت، چه جای کوچکی بود برای دل بیتابش.

او رفت و من نشناختمش . در تمام میخکهای سر هر دیوار، آواز غریبش را شنیدم
اما نشناختمش. همانگونه که بغضهای گاه و بیگاهم را نشناختم.
فقط آنقدر او را شناختم که در سایه های افتاده به کلامش، به دنبال جای پای خدا باشم.

اینجا، هر چه هست، جز با صداقت او و کلام و نقشهای او، حوض بی ماهیست.
شاید مزرعه ای باشد با زاغچه ای بر سر آن
زاغچه ای که هیچکس جدی نگرفتش .
اینجا را هدیه اش میکنم. به آنکس که برای سبدهای پرخوابمان، سیب آورد.
حیف که برای خوردن آن سیب، تنها بودیم . چقدر هم تنها ...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
حامد پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:22 ق.ظ http://joojetighi.blogsky.com

سلام
عالی بود
یسر به من بزن
باتبادل لینک موافقی...

آنی شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:44 ب.ظ http://yekroohetanha.blogsky.com

گاهی تحمل نامهربونیها واسم سخت میشه اینه که اینجوری عصبانی میشم...+چقدر اینجا قشنگ و ساده ست!!

یه محمود دیگه دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:28 ق.ظ http://www.laellahoo.blogfa.com

سلام دوست تازه
یه مطلبی رو سرچ میکردم که به وب تو رسیدم
... و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک.
بهم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد