احساس ...


تمام احساس هایم به خود فرو رفته گوش هایم به آوای برون ناشنوایند و در عمق زمزمه های جان تنها طنین توست که مرا می خواند . تنها طنین صوت توست که مرا می خواند به بودن به هستی دو گانه حیات . به احساس دو گانه عشق . عشق تو از بود آدمی و من حوا گونه

(( این حرف ها برای خودم  ( من هرگز تو را دعوت به هیچ میوه بهشتی نخواهم کرد من هرگز سمبلی از وسوسه شیطان نخواهم بود ... )))

تو از سر تنهایی و من غربت .تمام رنگ ها و سازه های و نازها برای تو و من نیز برای تو ...

در این غربت رنگ های تو مرا می آزارند . سازه های تو مامن من نیستند غول وهم غربت اند . و نازهای تو سرود سردیست بر سر من ...

حیات من غربت است وصال نیست . من رنگ های خودم را می خواهم من سازه های خودم را می خواهم من ...

تو و تو در عمق غربت و غبطه من چشم بر من نا شناخته نهاده ایی . سر خم      می کنم به افق . به چشمهای تو خیره می شوم . دو چشم سیاه و درشت . باز باز و ساده . ساده اما گنگ .

تو برای دست هایم نا شناخته ایی . دستانم را بر گودی گونه هایت می کشم . دستهایم را بر قوس ابروانت می کشم . به لبهای بسته ات چشم می دوزم . لبانت از هم باز می شوند . صدایی می شنوم . صدایی از جنس ندا . تو که را می خوانی ؟ سر بر می گردانم . در دنیای غربت من فقط من هستم و تو ... شاید در دنیایی تنهایی تو .. تو مرا می خوانی ؟ < من > کیست ؟؟ کاش می شناختم .

به طنین تو گوش فرا می دهم . موجی مرا در بر می گیرد . تمام قدرت این موج در گلوگاهم جمع شده . بغضی سنگین ... 

تو فریاد می زدی و مرا می خواندی . می خواهی که بخوانم .چشمانم به تو خیره است و تصویر تو غوطه ور در حباب اشکهایم . تکلم نمی دانستم . مرا می خواندی اینبار با عجز تمنا ...

به چشمهای تو خیره می شوم . دستانت را به سمتم آوردی . همه رنگ ها و     سازه ها و نازهایت را به من می بخشیدی . اما من دیگر آنها را نمی خواستم . این رنگ ها مرا می آزارند و این سازه ها مامن من نبودند .

دهان گشودم حس کردم تمام موج بغض بسته ام را رها کردم . آرامشی مرا در گرفت و تو را سرور . من تو را  می خواندم   تو را می خواندم به بودن به ماندن

تو را که دوست می دارم ..

نمی دانم تونستید حس من رو بشناسید یا نه . اینها نوشته های گنگیه از یک احساس گنگ . نمیدونم یک لحظه مکث شاید مثل تصاویر یک فیلم . یک روایت آدم و حوا گونه ... خودم هم نمی دانم . تو لحظات خاصی هر چه از ذهنم گذشت نوشتم برای شما ...

همیشه ایام بر شما خوش .                                                    

                                                                       
 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد